loading...
..........
حامد بازدید : 15 پنجشنبه 18 مهر 1392 نظرات (0)

q174_76289_40604119280258.jpg

موهای یک زن خلق نشدهبرای پوشانده شدن

یا برای باز شدن در باد

یا جلب نظر

یا برای به دنبال کشیدن نگاه

موهای یک زن خلق شده

برای عشقش

که بنشیند شانه اش کند , ببافد و دیوانه شود...

عطر مو های یک زن فراموش شدنی نیست
!

وقتي خدا مي خواست تو را بسازد


چه حال خوشي داشت،

چه حوصله اي ! اين موها، اين چشم ها .... خودت مي فهمي؟ من همه اين ها را دوست دارم.

دوست دارم یه بار بشینم موهاتو شونه کنم


یه چند تارش بریزه .بگم اینارو میبینی ؟؟؟

بگی اره ..!!!

منم بگم با همه دنیا عوضش نمیکنم


دنیــــا فهمـید خیلی حــقیر است وقتی گفتم :

یک تارمــوی "تــــــــــ♥ـــــــو " را به او نمیدهم
...

حامد بازدید : 13 چهارشنبه 13 شهریور 1392 نظرات (0)
تا حالا پاتون رو توی یک تیمارستان گذاشتین؟ مال من خیلی اتفاقی شد برای تحقیق دانشگاه ولی بیشتر یک حس کنجکاوی بود البته بخش بیماران روانی متعادل و بی آزار پام رو که گذاشتم تو راهرو یک حس عجیبی بهم دست داد به خودم که اومدم دیدم یک بیمار جلوم ایستاده و داره من رو نگاه میکنه یک مرده حدود 40ساله بود بعد از یک مکس کوتاه لبخند زد و گفت : سلام مامان بلاخره اومدی؟ راستش خندم گرفت اون جای پدرم بود بعد به من میگه مامان. از کنارش رد شدم دیدم یک بیمار دیگه روی زمین نشسته و با دستش روی زمین علامت هایی میکشه بهش نزدیک شدم گفتم: سلام داری چیکار میکنی؟ گفت: من مهندس هستم دارم نقشه ساختمونم رو میکشم. 2ساعتی اونجا بودم و تونستم بیمارهای زیادی رو از نزدیک ببینم که انگار تو این دنیا نبودن توی عالمی که خودشون ساخته بودن سیر میکردن به دور از ناراحتی ها و غم ها پیش خودم فکر کردم گاهی خوبه که آدم دیوونه باشه تا هیچ غمی رو حس نکنه دیوونگی ام عالمیه. یک اتفاقه جالب برام افتاد توی اون راهرو تمام اطاقها باز بودن جز یک اطاق که درش بسته بود و نظر من رو به خودش جلب کرد به در نزدیک شدم اول در زدم کسی جواب نداد بعد خیلی آروم در رو باز کردم یک پسر جوان کنار پنجره نشسته بودفکر میکنم حدوده 24 سال داشت. تمیز و آراسته و خیلی آرام بود بهش نزدیک شدم روی تخت نشستم باهاش حرف زدم اما اون یک کلمه هم چیزی نگفت کنجکاو شده بودم میخواستم ببینم توی فکرش چی میگذره اون خیلی سخت بود نمیشد درونش نفوذ کرد بهش گفتم چرا حرف نمیزنی به من بگو تورو برای چی آوردن اینجا؟ برگشت روبروم ایستاد و توی چشمام خیره شد سنگینی نگاهش داشت آزارم میداد اما ناگهان خشمش آروم شد یک نگاه معصومانه گفت:واسه عشق و دوست داشتن. با تعجب نگاهش کردم! گفتم: میشه بگی چه اتفاقی افتاد که آوردنت اینجا؟ بازم سکوت کرد رو به پنجره کرد وگفت: وقتی کسی رو دوست داری و دوستت نداره وقتی با کسی صادقی ولی بهت دروغ میگه وقتی به یکی وفاداری ولی ولی بهت خیانت میکنه باهاش چیکار میکنی؟ دوباره رو به من کرد چشماش دوباره همون حالته اول رو پیدا کرد یک لحظه ترس برم داشت بی اختیار آروم گفتم: کشتیش؟ اومد روبه روم ایستاد نفسم بند اومده بود با صدایی گرفته و ضعیف گفت: نه..نه دوباره به سمت پنجره بازگشت از اطاق مراقبت صدام زدن وقت رفتن بود اما هزار تا سوال تو فکرم بود که رهام نمیکرد بدون خداحافظی اطاق رو ترک کردم به دفتر رسیدم از مدیر تیمارستان تشکر کردم با یکی از پزشکا آشنا بودم اون من رو تا دم در همراهی کرد ازش از اطاق مورد نظر پرسیدم گفت: 4سال پیش آوردنش از روزی که آوردنش تا حالا یک کلمه حرف نزده از تعجب یک لحظه سر جام خشک شدم دکتر گفت: چیزی شده؟ گفتم: نه...نه نمیدونین چی کار کرده که آوردنش اینجا؟ یهو صدای زنگی عجیب به گوشم رسید دکتر بهم گفت که سریع اونجا رو ترک کنم و همگی ریختن توی یک اطاق از توی حیاط شیشه اطاقش رو دیدم هنوز کنار پنجره ایستاده بود بی اختیار براش دست تکون دادم اونم دستش رو کشید روی شیشه. نمیدونم نمیدونم اون یه دیوونه نبود یا اگه بود یه دیوونه معمولی نبود اون یه عاشق بود که نمیدونم با معشوقش چیکار کرده بود اگه توی این سالها حرف نزده چرا با من حرف زد چرا؟ نمیفهمیدم فقط امیدوار بودم دوباره بتونم ببینمش. 2روز بعد شنیدم که اون بیمار خودکشی کرده از پنجره اطاقش خودش رو پرت کرده بود بیرون تمام بدنم یخ کرد سرم گیج میرفت با تمام وجود حاظر شدم و به طرف تیمارستان راهی شدم. خیلی شلوغ بود رام نمیدادن دکتر رو دم در دیدم التماسش کردم بزاره بیام تو بلاخره با بدبختی تونستم برم تو تمام پله ها و طول راهرو رو دویدم تا به اطاقش رسیدم در باز بود اطاق خالی بود بغضم گرفت روی تختش نشستم چرا آخه چرا؟ یه بیمار بهم نزدیک شد سلام کرد اشکام سرازیر شد گفت: داری گریه میکنی؟اشکام رو با دستش پاک کرد یک کاغذ جلوم گرفت و گفت: بیا این ماله تو با تعجب نگاهش کردم گفت: این رو رضا به من داد گفت هر وقت دیدمت بدمش بهت کاغذ توی دستم می لرزید سلام نمیدونم از کجا پیدات شد فقط میدونم که با نگاه اولی که توی چشمات کردم چیزی جز پاکی و صداقت ندیدم تو اون روز من رو ترک کردی و من تصمیم گرفتم دنیا رو ترک کنم میخوام جواب سوالت رو بدم من دیوونه نبودم من یه عاشق بودم که راهم رو اشتباه انتخاب کردم میخوای بدونی چیکار کردم؟ بهم خیانت کرد خودم با چشمام دیدمش دزدیدمش بردمش جایی که دیگه نتونه بهم خیانت کنه یه جایی که دست هیچ کس بهش نرسه اما نکشتمش بعد هم هر چی ازم پرسیدن نگفتم کجاست همه فکر کردن کشتمش منم یک کلمه حرف نزدم بعد هم پدرم به خاطر اینکه اعدامم نکنن با چند تا آزمایش و مدرک و پارتی ثابت کرد که بیماره روانیم میخوای بدونی واسه چی باهات حرف زدم؟ به خاطر صداقتی که توی چشمات دیدم این صداقت توی چشمای کسی نبود حالا میخوام این قصه را تموم کنم باقی راه رو تو باید بری میخوام بگم کجاست تمام دستم میلرزید در یهو باز شد نامه از دستم افتاد به سرعت برش داشتم دکتر بود وارد اطاق شد با عصبانیت فریاد زد تو با این بیمار چه ارتباطی برقرار کردی؟ باید به من بگی بگو بگو اون با تو حرف زد؟ آره آره ؟ دوباره بغضم ترکید زدم زیره گریه گفتم آره آره حرف زد من اشتباه کردم شاید اگه اون روز بهتون میگفتم اون الان زنده بود دکتر گفت: خیلی خوب خیلی خوب آروم باش حالا به من بگو اون به تو چی گفت؟ نامه رو بهش دادم با تعجب بازش کرد و شروع به خوندن کرد اون دختر پیدا شد توی یک کلبه توی یک جنگل پرت و یک پسر جوان هم آنجا بود که بعد معلوم شد دوسته رضا بوده و بهش قول داده که مواظبش باشه آخر نامه رضا نوشته بود اگر یاسمین رو دیدی بهش بگو دوستش دارم و تا آخرین نفس بهش وفادار بودم.اگه مجنون میخواست از ما امتحان بگیره بزار از حالا بگم که هردومون تو اون ردشدیم. تو بری موندن من معنی دیوونگیه آخرین حرفم اینه تو بری آخره این زندگیه
حامد بازدید : 11 یکشنبه 03 شهریور 1392 نظرات (0)

دوباره سیب بچین حوا

من خسته ام . . .

بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند . . .


چقــــבر بـבه ازشـــــ خبـــر نداشتهــــ باشیـــــ

sMs بـבیــــ جوابتـــو نـــבه


ســآعتهـــا نگرانشـــــ باشیــــ


بعد بآ یه خطــ בیگهـــ بهشــــ زنگـــــ بزنیــــــ با בومینــــــ بوق گوشیـــــ رو برבآرهـــــ


اونــــ وقتـــهـ کهـــ میفهمـیــــ تنهاییـــــــ


اونــــ وقتـــهـ کهـــ میفهمـیــــ בیگهـــ בوستتـــــ نـבآرهـــ


آבمــآ از همینـــ جـآ تنــهاییــــ رو وآســهـ خودشونــــ انتخابـــ میکننـــــ

دنیاے بدون تو

شباهَت عَجیبــے با این غروب هاے لعنتـے دارد

دلـگیـر و دل گیــر و دل گیـر

هوای مردن


بیخ گوش من است...


همان جایی که روزی...


رد نفس های تو بود....!

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

" خداحافظی ات "

عجب خرابه ای به بار آورده است !

نگاه کن ...

مدت ها در تلاش اند مرا از زیر آوار تنهایی هایم بیرون کشند ...


 


 

جا سیگاریم را گم کرده ام تو ندیدی؟


خودش مهم نیست خاطراتم را در ان سوزانده ام.


حامد بازدید : 17 شنبه 02 شهریور 1392 نظرات (2)

ببینید من چه پسمر خوبیم هی از خودم و مروارید براتون عکس می ذارم  خدایی قدر منو بدونید

هههههههههچشمکفرشته

حامد بازدید : 24 شنبه 02 شهریور 1392 نظرات (0)

از جدایی مان برای هر که میگویم همه حق را به من میدهند

اما آن ها نمیدانند که حق برای من تو نمی شود...

 

دوستی گفت : به آتش میکشی پولت را برای سیگار. . .

گفتم پولم :! من خودم را به آتیش کشیدم برای او

 

چه حسرتیست رد شدن از کنار عابری که

عطر تورا میزند اما هیچکدام تو نیستی

 


 طناب را بر گردنم انداختند!

 گفتند آخرین آرزویت؟

 گفتم دیدن یارم. . .

گفتند:خسته است تا صبح طنابت بافته

 


 به سلامتی رفیقی که یه روز میاد سر خاکم

 اما نمیتونم جلو پاش پاشم ولی خاطرم

راحته که خاک زیر پاشم

 

 مات شدم از رفتنت هیچ میز شطرنجی هم در میان نبود

این وسط فقط یک دل بود که دیگر نیست

 

 وقت رفتن بدون کلامی که بوی اشک دهد

فقط رفت بدون نگاهی که رنگ حسرت داشته باشد

 فقط رفت. . .

  فقط رفت  و من شنیدم که توی دلش گفت راحت شدم

 تقدیر دل های شکسته. . .

 

        

i خیلی سخته خواب کسی رو ببینی که دیگه نمی تونی تو واقعیت ببینیش...

 غمگینم مثل مرده ای که توان تسلی دادن به بازماندگانش را ندارد

 

 مرا به تختم ببندید و سیگاری برایم روشن کنید و تنهایم بگذارید 

هرچقدر هم نالیدم و فریاد زدم به سراغم نیایید

 من دارم او را ترک میکنم !!!

عادت ندارم سیگارم را با آتش دیگران روشن کنم 

 دلم با آتش دیگران سوخت برایم کافی بود

 


پشت پا خوردم ز هر کس که گفت یار منه

چون که دیدم روز و شب در پی آزار منه

هرکه دستی از محبت حلقه کرد برگردنم

دیدم این دست محبت .حلقه دار منه

 

 هنوز نیامده ای خدا حافظ؟

تقصیر تو نیست!!

همیشه همین گونه بوده

 برو اما من پشت سرت دست نه دل تکان می دهم

 

از حساب و کتاب بازار عشق

هیچگاه سر درنیاوردم!!!

 و هنوز نمیدانم چگونه میشود

هر بار که تو بی دلیل ترکم میکنی

من بدهکارت میشوم . . . . !!!!

 

 

 

حامد بازدید : 9 شنبه 02 شهریور 1392 نظرات (0)

این منو مرواریدیم ههههههههههههههخندهنیشخندقهقهه

براي عشق تمنا كن ولي خار نشو.

براي عشق قبول كن ولي غرورت را از دست نده.

براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو.

براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه.

براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن.

براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير.

براي عشق وصال كن ولي فرار نكن.

براي عشق زندگي كن ولي عاشقانه زندگي كن.

براي عشق بمير ولي كسي رو نكش.

براي عشق خودت باش ولي خوب باش.

 

حامد بازدید : 15 جمعه 01 شهریور 1392 نظرات (0)

http://vcin.net78.net/up/fb333bc34b8d.jpg

میگفـــــــــــتـــند:

سختـــــــــي ها نـمـــــــــک زندگــــــــــی اســـــت

اماچـــــــــــــــــــراکســـــي نفهمــــــــــــید

نمــــــــــــک برایـــــــــــ مــــن کـــــه خــــــاطراتـــــم زخمــــــــــــ اســــت

شــــــــــــــــور نیســـــــــــت

مــــــــــــزه درد مـــــــــــــيدهــــد ......

 

حامد بازدید : 13 پنجشنبه 31 مرداد 1392 نظرات (0)

 نقد می خواهمت!

i want to review نقد می خواهمت! 

آنقدر نیستی…
که گاهی حس می کنم
عشق را نسیه به من داده ای
بی تابم!

  نایت اسکین

 تو که نیستی....

 

when you are not تو که نیستی...

تو که نیستی
من به عکس هایت می نگرم
این همان تنفسِ مصنوعی است…!

نایت اسکین

چه خوش خیال بودم... 

what catches my fancy چه خوش خیال بودم...

چه خوش خیال بودم که همیشه فکر میکردم
در قلب تو محکومم به حبس ابد…
به یکباره جا خوردم وقتی زندانبان بر سرم فریاد زد:
هی…. تو… آزادی…
 و صدای گام های  “ غریبه ای ” که به سلول من می آمد…!

حامد بازدید : 17 پنجشنبه 31 مرداد 1392 نظرات (0)

q174_76289_40604119280258.jpg

موهای یک زن خلق نشدهبرای پوشانده شدن

یا برای باز شدن در باد

یا جلب نظر

یا برای به دنبال کشیدن نگاه

موهای یک زن خلق شده

برای عشقش

که بنشیند شانه اش کند , ببافد و دیوانه شود...

عطر مو های یک زن فراموش شدنی نیست
!

وقتي خدا مي خواست تو را بسازد


چه حال خوشي داشت،

چه حوصله اي ! اين موها، اين چشم ها .... خودت مي فهمي؟ من همه اين ها را دوست دارم.

دوست دارم یه بار بشینم موهاتو شونه کنم


یه چند تارش بریزه .بگم اینارو میبینی ؟؟؟

بگی اره ..!!!

منم بگم با همه دنیا عوضش نمیکنم


دنیــــا فهمـید خیلی حــقیر است وقتی گفتم :

یک تارمــوی "تــــــــــ♥ـــــــو " را به او نمیدهم
...

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرتون در باره ی این سایت چیه؟؟؟؟؟؟؟؟
    نویسنده گان

    hamed

    آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 11
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 11
  • بازدید ماه : 13
  • بازدید سال : 13
  • بازدید کلی : 1,199